امشب شباربعینمصباح هداست/ دل یادحسین بن علیشیر خداست
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء وشهداست
السلام علیکم یااباصالح المهدى (عج)السلام علیک یاامین الله فى ارض وحجته على عباده(یاصاحب الزمان آجرک الله)
اربعین حسینیبر شما وعاشقانحسینتسلیت عرض مینمایم.
************************
صدای پای اشتران از دل کویر میآید. کاروانی خسته و غمدیده و محزون هر کسی سر به کنج کجاوه گذاشته و آرام آرام میگرید، باد با رقص جنونآمیز خود شنهای صحرا را پا به پای خود به وجد آورده و به آسمان میبرد.
صدای زوزه باد هر از گاهی مصیبتدیدگان را از دل دریای غم بیرون میآورد.
آری، کاروان اُسراء اینک به سمت مدینه باز میگشت، مدینة النّبی که اینک محزون و داغدار پسر پیامبر بود.
هنگامی که کاروان به دوراهی عراق و مدینه رسید، ناگهان نسیمی از جانب کربلا دخترامام حسین (علیه السلام)را متوجّه خود کرد.
آه چه لحظهای بود، صدای شیون او بلند شد و همه را متوجّه خود نمود همگی مست نسیم کویحسین (علیه السلام)گشتند.
با هم به ساربان گفتند که ما را از دشت کربلا و مزار یار عبور ده.
قافله مسیر خود را تغییر داد. زمان فراق دیگر به سر آمده بود و عاشقان به کوی معشوق نزدیک میشدند.
هر چه این فاصله کمتر میشد بر شور و افغان کاروان افزوده میگشت.
هنگامی که آن پروانگان به مدفن خورشید رسیدند از روی ناقهها همچون برگ خزان خود را به زیر افکندند.
هر کس قبر عزیزی را در آغوش گرفت صدای فغان و ناله در تمام صحرا مستولی گشت. جابر بن عبدالله انصاری نیز که دراربعینبه کربلا رسیده بود، با داغدیدگان هم ناله شد.
یکی میگوید: همین جا بود که عزیز خود را از دست دادیم.
یکی دیگر میگوید: همین جا بود که خیمههای ما را آتش زدند و اموالمان را غارت کردند.
آه همین جا بود که شمر با شمشیر سر از بدن حسینم جدا ساخت.
وای عمویم، این جا بودکه او را بهشهادترساندند.
وای پسرمعلی اصغر. صدای جانسوز رباب شور دیگری به این مرثیهخوانی میداد. او سخت میگریست، خدا این جا بودکه با تیر سه شعبهگلوی کوچک اصغرمرا هدف گرفتند.
آری هر کسی به نحوی از دل غم دیدهاش عقدهگشائی میکرد.
در این اثنابیبی زینب کبری (سلام الله علیها)خود را تمام قد بر روی قبر برادر انداخت و با اشک و آه و صدای محزون گفت:
ای وای برادرمحسین جان، ای وای محبوب دلپیامبر خدا، ای فرزند مکه و مِنا. ای پسرفاطمه زهرا (سلام الله علیها)و ای فرزندعلی مرتضی (علیه السلام).
ای برادر، شرمندهات گشتم که نازدانهاترقیهرا در خرابه شام جا گذاشتم .
ای برادر، اگر اینجا نامحرم نبود، جای تازیانه و سنگها را به تو نشان میدادم.
ای برادر ما را خارجی خواندند و از بالای بامها بر ما سنگ زدند و بر رویمان خاک و خاکستر پاشیدند.
ای عزیز مادرم ای میوه قلبم و ...
ناگهانزینببی هوش شد و به زمین افتاد.