تودشک شهری دردل کویر

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اللهم عجل لولیک الفرج» ثبت شده است

گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق                  ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

بسم الله الرحمن الرحیم

در جاده‌ای‌ به‌ بلندای‌ تاریخ‌ در انتظارت‌ نشستم‌ و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس‌ کوچه‌های‌ فراق‌ و غربت‌ زار و پریشان‌ به‌ دنبالت‌ می‌گردم‌ و عاجزانه‌ترین‌ نگاه‌ها را نثارت‌ می‌کنم‌، ببین‌ که‌ ضمیر دلم‌ بی‌تو کوهی‌ از تنهایی‌ است‌.

کجایی‌ ای‌ ترنم‌ زیبای‌ بهاری‌، ای‌ بهانه‌ بارش‌ ابرها، ای‌ صدای‌ خسته‌ زمین‌ به‌ گوش‌ فلک‌، ای‌ بلند سرور، سروستان‌ طاها! چه‌قدر طولانی‌ است‌ سفرت‌، آن‌ روز که‌ برای‌ اولین‌ بار رفتی‌ نمی‌دانستم‌ سفری‌ چنین‌ طولانی‌ در پیش‌ داری‌. شاید آن‌ روز خودت‌ هم‌ نمی‌دانستی‌.

بیا نگاه‌ کن‌. اطلسی‌هایم‌ پژمرده‌ شده‌اند و شب‌بوها دیگر باز نمی‌شوند. چقدر سخت‌ است‌ انتظار، اصلاً انتظار چه‌ واژه غریب‌ و تنهایی‌ است‌ انگار که‌ این‌ واژه‌ را فقط‌ برای‌ تو آ-فریدند.

هوای‌ قفس‌ سرد و زخمی‌ است‌، بوی‌ درد را می‌دهد. بوی‌ شکنجه‌ می‌دهد. بوی‌ اسارت‌ را می‌دهد. بوی‌ مرگ‌ را می‌دهد. قمریان‌ یکی‌ یکی‌ می‌میرند و لحظه‌ لقایت‌ را با خود دفن‌ می‌کنند و تو همچنان‌ دوری‌، دورتر از دور، زمین‌ چون‌ کویری‌ تشنه‌ است‌ و در نیایش‌ شبانه‌، تو را می‌خواند.

و من‌ از امروز تا فردا و فرداها باز هم‌ هر روز روی‌ جاده‌های‌ مه‌ گرفته‌ به‌ انتظار خواهم‌ نشست‌. می‌دانم‌ که‌ روزی‌ تو می‌آیی‌ تا آن‌ روز ای‌ سبزترین‌ خاطره‌ من‌، چشمانم‌ را به‌ احترامت‌ نخواهم‌ بست‌. اینجاست برایم مجالی نمانده است. چشم انتظار تو هستم تا انتها می‌نویسم، باز هم نامه‌ای می‌نویسم.

تو یک گوشه چشمت غم عالم ببرد................ شرم دارم ...که تو باشی و مرا غم ببرد


دسته بندی :


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۲۰
علی عموحیدری

"در انتظار بهار"

کی انتظار آمدن آن بهاری که در خود شکفتن شکوفه نرگسی را به همراه دارد، به پایان می‌رسد؟!

سال هاست که به امید آمدنت چشم به آسمان دوخته‌ایم و ذره ذرة جان و دل را،‌به فریاد «العجل» سپرده‌ایم با آن که ندای أین بقیة الله عجل الله تعالی فرجه الشریف سینه می‌سوزاند، قلب را به ناله «الغوث» امید تپیدن داده‌ایم و چشم هایمان را با نور «ادرکنی» مزیّن ساخته‌ایم.

این جا کویر دل به جرعه‌ای از باران تو نیازمند است تا از صحرای عدم به اقلیم وجود راه یابد. آری من که با هر نفسی لبریز نیازم،روی حاجتم به درگاه توست و چشم به انتظار آن که، جام عطشناکم را تو لبریز از لطف خود سازی، همواره مثنوی ظهور را زمزمه می‌کنم!  

در هر جمعه، ثانیه‌های وصالت را با عشق می‌شمارم و چشم به راه لحظه سبز اجابتم.

تو بهانه به جا ماندن و بودن عالمی، بقای خلقت به واسطه حضور توست و میان این دامنة گستردة آفرینش حضرتت، من کی‌ام؟ ذره‌ای از غبار، که تنها با نسیم خوش عطر تو، به هوا برخواسته است و اگر عنایتی نباشد در هوای حیرانی و سرگردانی محو خواهم شد.

جانم مست تشرف به آستان پاک جمکران است و به جستجوی پیدای پنهانت و غیبت روشنت هر روز از مشرق آدینه طلوع می‌کنم و لحظاتم را پرواز می‌دهم تا شفاخانه وصل نیاز.

می خوانمت در غیاب و حضور در سکون و عبور...

بیا که نام تو آشوب عشق است در سینه عشاق.

برای دیدن تو دل‌ها لحظه‌ای دست از دعا بر نمی‌دارند تا خداوند آن طلعت رشید را به آنها بنمایاند.

ای بهاری ترین فصل‌ها و ای سبزترین بهاران، دور از نگاه پر مهر تو و دور از عنایت رحیمانه تو و دور از کمترین لطف بی اندازه تو، من خزانم و سردم.

بیا که با تو بهاری می‌شوم و با تو ریشه‌های عشق در من رویت خواهند شد!

ای عاشقانه ترین طراوت ترانه هستی! من فصل ناله و دردم. با شعر انتظار تو؛

»همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی«

رنگ شکفتن را در دل زنده نگاه داشته‌ام. بیا و دستم را بگیر و از غرقاب هلاک گناه بیرون کش که چیزی جز محبت و عشق بی دریغ تو، بیدارم نمی کند. تو را می‌خوانم، ای همسایه پنهانم، پروانه دل را به سمت اشتیاق تو پر می‌دهم. 

خسته از روزهای بی‌تویی!

کاش که خدا عنایتی کند و تو زودتر از زود بیایی...

تا دیگر بر دل زنگار گرفته ننویسم، این جمعه هم گذشت، مولایم، چرا نیامدی؟!

 





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۱۴
علی عموحیدری

 بسم الله الرحمن الرحیم

با نام خدایی شروع میکنم که یادش آرامش بخش دلهای خسته است

به امید روزی که چشمانمان به جمال نورانی اش روشن شود

و دلهایمان با گرمی محبتش آرام گیرد

خدا کند که بیایی

مولای من تو خوب میدانی که من در لحظه های خلوتم ناله ام به آسمان بلند و اشکهایم بر پهنه صورتم روان است

ولی

نمی دانم چرا آرام نمی گیرم

چرا هر چه بیشتر از تو یاد می کنم دل تنگی ام بیشتر می شود

با خود می گویم شاید مولایم توجه اش را از من گرفته

و شاید......

ولی چنین نیست چون تو خود گفتی که لحظه ای از شیعیانم غافل نیستم

پس شاید من شیعه ای واقعی نباشم

تا مورد توجه مولایم قرار بگیرم

آقا جان

می دانی که با بردن نامتان دل ترک خورده ام چنان میلرزد که چشم هایم تحمل نمی آورند

آقا جان من دعا می کنم

برای شما دعا می کنم

برای سلامتیتان و طول عمرتان و

ظهورتان

ما منتظر این لحظه ایم

همان لحظه ای که لحظه آرامش واقعی است وما به آن نیازمندیم

آقا جان ما دعا می کنیم و تقاضا داریم شما آمین بگویید.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۵۸
علی عموحیدری

سلام دوستان:ازامروز درنظرداریم شب های جمعه یک پست ازآقاومولایمان حضرت صاحب الزمان (عج)قراردهیم تاوبلاگمان کمی رنگ وبوی امام زمانی بگیرد.امیدوارم بانظرهایتان ماراهمراهی کنید.

های تکراری

سیل چشمانم باز از فراغت جاریست....خسته ام باز بیا

 در پی قافیه ها چه پریشان ماندم .....قافیه در شعرم با حضورت جاریست

به هوایت آقا بغض کرده....آسمانش انگار نم نمک بارانیست

دل من پر غصه حال شعرم خوش نیست... نفسی مانده فقط جای شکرش باقیست

در فراغت آقا چشم در راهم من.... گر چه این جمعه همان.....

مولایم :
یکی از اثرات محبت شما در زندگی من , نه بهتر است بگویم در زندگی ما , غمی است که برپیکره روح و روانمان کشیده شده و در اعماق وجودمان نفوذ کرده است .
هر عیدی که فرامی رسد بنا است که ما بخندیم ؛ خوشحال باشیم و شادی کنیم و ما نیز می خواهیم در اعیاد چنین باشیم ؛ اما چه کنیم که غیبت تو خنده را به ما حرام کرده است .
سرورم :
ما درخوشحالی شما خوشحالیم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نیستند بر پیکره اش لباس شوند .
یا مولای :
هر روز فرخنده ای که از ایام الله فرا می رسد ما شیعیان جشن می گیریم , اما درمیان فریادهای شهدایمان و نالهای کشته هایمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند .
خوشحالیهایمان را با اشک و خون ترسیم می کنیم و با بغض فرو کشیده لب فرومی بندیم و خواهیم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه د ردل زمین فرو رفت که بانگ های فریاد : هل من ناصر ینصرنی , اباعبدالله علیه السلام بی جواب ماند.
آقای من :
این غم همواره درون سینه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی .
البته چنین است که حزن جز فرآورده محبت شما نیست.
- چطور خوشحال باشد عاشقی که این چنین معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟
- چطور بخندد تشنه ای که دریایی از آبی شیرین و زلال و خنک د رپیش دارد امابرای سیراب شدن از آن راهی نمی یابد ؟
مولای من:
- مامی خندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش می بندد زیرا که در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است .
- حسرت یک نگاه ...
- حسرت سیراب شدن د ردریای چشمهایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانه ات .
- امیدوارم هرگز نخواسته باشم به شمارش آورم اثرات محبتتان را در زندگیم , زیرا که محبت شما د رزندگی من نه تنها اثرنکرده است بلکه با روزگار من عجین شده است و گوشت و خون و پوستمان ازآن روییده است . اینکه بخواهیم از اثر چیزی در زندگیمان صحبت کنیم که بزرگترین رکن زندگی است شاید بی معنا باشد.
حبیبا:
چطور از اثر محبتت در زندگیم سخن بگویم و در حالی که دانه های عشقت هنگامی در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی می دادی وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از این عالم .
و واضحتر بگویم .
سیدی!
کوچکترین تشعشع از اثرات محبتت در زندگیم متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خیر دنیا و آخرت برایم .
به امید آن روزی بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی . زیرا که زیبایی و خوبی جز با وجودتو معنا نمی شود .




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۰۸
علی عموحیدری