تودشک شهری دردل کویر

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

نویسندگان

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «س» ثبت شده است

نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد/زبان کوفه خیلی حرف‏ها را پشت بابا زد
میان راه دستی گوشوار از گوش من چید /به دور از چشم‏هایت زخم سیلی بر رخ ما زد

"شهادتمظلومانه خرابه نشین وسه سالهاباعبدالله الحسینحضرت رقیه(س)راتسلیت عرض می نماییم."

***********************************

آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.

خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟

فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.

کدام اندیشه پلید...؟

کدام دست، گوشه‏گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟

کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟

به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟

این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟

دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.

زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.

اندوهت را می‏گذاری و می‏روی

ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.

بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.

ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.

قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.

پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.

خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.

می‏روی وکوچکی دنیارابه طالبانش وامی‏گذاری.اندوهت رابرصورت خرابه می‏پاشی ومی‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۲ ، ۱۷:۳۷
علی عموحیدری

دهمین روز ماه مبارک رمضان ،سالروز شهادت جانسوز ام المومنین ،ام الزهرا(سلام الله علیها ) ،زوجة النبی (صلی الله علیه وآله )،حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها)رابه ساحت مقدس بقیة الله الاعظم حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)تسلیت عرض می نمایم .





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۷
علی عموحیدری

آه از نماز شب نشسته و قامت نا گهان خمیده ! آه از موی سپید یک شبه !...آه از دل زینب !
آه،ای ام المصائب، تمام داغ‌ها و سوگ‌ها، در حضور مصیبت‌های تو رنگ می‌بازد و از یاد می‌روند.
تمام زمین وزمان بر کربلا می‌گریند و تمام کربلا بر زینب(س)

"وفات جانسوزعقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری(س)راتسلیت عرض می نمائیم."




,,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷
علی عموحیدری

ولادت با سعادت سرور بانوان بهشت ؛ فخر کائنات ، در بی همتای آفرینش ؛ انسیه حورا، ریحانه دلها ، فاطمه زهرای مرضیه (س) ،روز مادر و هفته بزرگداشت مقام زن ؛ بر تمامی مادران فداکار و زنان سر افراز مسلمان مبارک باد.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۵۸
علی عموحیدری

*شهادت بانوی دو عالم شفیعه روز جزاحضرت زهرای اطهر بر امام زمان (عج)و عاشقان ولایت و امامت تسلیت باد.*

***************************

به نام آفریدگار یاس‌های سپید و لطیف و سلام بر بهشتیان

در جاده‌ای به‌ بلندای تاریخ‌ در انتظارت‌ نشستم‌ و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس‌ کوچه‌های فراق‌ و غربت‌ زار و پریشان‌ به‌ دنبالت‌ می‌گردم‌ و عاجزانه‌ترین‌ نگاه‌ها را نثارت‌ می‌کنم‌، ببین‌ که‌ ضمیر دلم‌ بی‌تو کوهی‌ از تنهایی‌ است‌.

کجایی‌ ای ترنم‌ زیبای بهاری‌، ای بهانه‌ بارش‌ ابرها، ای صدای خسته‌ زمین‌ به‌ گوش‌ فلک‌، ای بلند سرور، سروستان‌ طاها! چه‌قدر طولانی‌ است‌ سفرت‌، آن‌ روز که‌ برای اولین‌ بار رفتی‌ نمی‌دانستم‌ سفری‌ چنین‌ طولانی‌ در پیش‌ داری‌. شاید آن‌ روز خودت‌ هم‌ نمی‌دانستی‌.

بیا نگاه‌ کن‌. اطلسی‌هایم‌ پژمرده‌ شده‌اند و شب‌بوها دیگر باز نمی‌شوند. چقدر سخت‌ است‌ انتظار، اصلاً انتظار چه‌ واژه غریب‌ و تنهایی‌ است‌ انگار که‌ این‌ واژه‌ را فقط‌ برای تو آفریدند.

هوای قفس‌ سرد و زخمی‌ است‌، بوی‌ درد را می‌دهد. بوی‌ شکنجه‌ می‌دهد. بوی‌ اسارت‌ را می‌دهد. بوی‌ مرگ‌ را می‌دهد. قمریان‌ یکی‌ یکی‌ می‌میرند و لحظه‌ لقایت‌ را با خود دفن‌ می‌کنند و تو همچنان‌ دوری‌، دورتر از دور، زمین‌ چون‌ کویری‌ تشنه‌ است‌ و در نیایش‌ شبانه‌، تو را می‌خواند.

و من‌ از امروز تا فردا و فرداها باز هم‌ هر روز روی‌ جاده‌های مه‌ گرفته‌ به‌ انتظار خواهم‌ نشست‌. می‌دانم‌ که‌ روزی‌ تو می‌آیی‌ تا آن‌ روز ای سبزترین‌ خاطره‌ من‌، چشمانم‌ را به‌ احترامت‌ نخواهم‌ بست‌.

یا صاحب العصر و الزمان یا مولانا یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی

 





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۴۰
علی عموحیدری

       

فاطمه !چه مظلومانه تو را میان در و دیوار گذاشتند و چه ناجوانمردانه دست پهلوان پهلوانان را بستند و یاس باغپیامبر صلی الله علیه و آلهرا پرپر کردند!

کدام سیلی بود که صورت تو را نیلی کرد؟

میخ در و پهلوی تو؟

علیدست و پا بسته روبه روی تو؟

آه! چه دردناک است زنی را مقابل چشمان همسرش کتک بزنند و زخم غیرتش را عمیق کنند و نمک بپاشند.

خدایا! چه برعلیگذشت وقتیفاطمهرا میان در و دیوار دید؟

چه بر علی گذشت وقتی مخفیانه و غریبانه؛ امّا عاشقانه تو را دفن کرد.

آن شب کهعلی علیه السلامبا اشک خویش، شبانه تو را غسل داد و به خاک سپرد،حسنوحسینمی گریستند وزینبجای خالی تو را می نگریست و اشک از چشمانش سرازیر می شد.

امروز، اگرچه قرن ها از غروب آفتاب عفاف و ایمان گذشته است، امّا هنوز دل هزاران عاشق، در سوگ مادر، داغدارند و چشم ها، در جست وجوی مزار پنهان اوست، تا شاید دوباره نشان عشقعلی علیهالسلامرا در یابند و دل دردناک خود را تسکین دهند.

آغازدهه فاطمیه وشهادتحضرت فاطمه زهرا(س)تسلیت باد.

       "دکلمهپروانه ای که سوخت(صوتی) "      

   





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۳۳
علی عموحیدری

"*اذن دخول*" 

بی بی جان ! ... سلام .

می خواستم به زیارت حرمت آیم .

می خواستم بوسه به ضریح مقدست بزنم .

نمی دانستم رخصت آن را داشتم یا نه ؟

وقتی می دیدم بعضیها سر را پایین انداخته ، همین طوری وارد صحن و حریم حرمت می شوند ، از این در وارد شده ، از در دیگر بیرون می روند ، بی آنکه لحظه ای درنگ کنند و سلامی و ثنایی ، ناراحت می شدم .

آخر  اینجا خانه توست .

هرچند درهای حرم گشوده است .

ولی آیا می توان بی اجازه وارد خانه تو شد و بی سلام و درود ، از در دیگر خارج گشت ؟

آستانی که روحهای بلندی بوسه بر آن می زده اند ، حرمی که" آشیانه آل محمد "است ،

حریمی که فرشتگان ، پاسبان آنند ،

مرقدی که نگین شهر ماست .

بی بی ! خواستم بی " اذن دخول وارد شوم ،

اما نمی دانستم راهم می دهند ؟

وضو که گرفته بودم . به نیّت " زیارت " هم آمده بودم . معتقد بودم که شما اهل بیت آفتاب ، پس از مرگ هم زنده اید و توجّه به زائرانتان دارید .

وقتی روح هر کس پس از مفارقت از بدن ، متوجّه مردم و بستگان و خانه و آشنایان است ، شما که جای خود دارید .

شما وصل به دریایید ، اصلاً خودتان یک دریا کرامت و بصیرت و شهودید .

مگر می شود نسبت به زائران و عابران و عارفان و جاهلان ، یکسان نظر کنید ؟

مگر می شود ندانید چه کسانی به زیارتتان آمدند و چه نیّت داشتند و چه فهمیدند و چه گرفتند و چگونه رفتند؟

وقتی گاهی می دیدم بعضی از ساکنان این شهر نور ، همین که از خانه بیرون آمده ، به کوچه یا خیابان یا جایی می رسیدند که از دور ،‌حرم مطهرت چشم را می نواخت و دل را روشن می کرد  می ایستادند . و دست ادب به سینه می گذاشتند ، سلام می دادند ، تعظیمی کرده ، به راه خود ادامه می دادند ، لذّت می بردم و بر این همه معرفت و ادب،آفرین می گفتم .

می شد از دور هم سلام بدهم .

" بعد منزل نبود در سفر روحانی " ...

ولی ادب ، اقتضا می کرد که براى آستان بوسی به حرم مشرف شوم .

چه صادقانه و ساده ، این زائران خسته و از راه دور آمده ، از هوای معنوی حریمت استنشاق می کنند، روحشان شاداب می شود . گاهی هم چند قطره اشک ، بدرقه سلامشان است . بخصوص وقتی می خواهند از این شهر بروند و سفر زیارتی شان به پایان رسیده باشد و براى " زیارت وداع " آمده باشند .

بی بی جان !... از این حرفها بگذرم .

آمده ام تا از نزدیک ، عرض ادب کنم .

از صحن گذشته ام . کفشهایم را به کفشداری سپرده ام. از لابه لای جمعیت عبور کرده ام ، اینک در رواقی هستم که براحتی ضریحت را می بینم ، به ، چه جلوه و صفایی دارد . اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد .

باور دارم خیلی از دلهای تیره ، جانهای غبار گرفته ، چشمان غریبه با اشک ، روحیه های گریزان و فراری ، وقتی توفیق پیدا می کمند که به این "حرم" آیند ، روشن و زلال می شوند. غبارها از آینه جانشان برطرف می شود ، چشمهایشان با اشک ، آشتی می کند. چه قدر شفاف می شود هوای یک چشم ، پس از یک بارش اشک ، و چه قدر سبک و شاداب می شود روح یک زائر ، پس از یک زیارت و آستان بوسی و توسّل . این خاصیت حرم است که پاک کننده دل و صیقل دهنده روح است .

باز هم که دور شدم ! بی بی جان !‌وقتی به حرم تو می آیم " مشهد " هم د رجلوی چشمم آشکار می شود . شما دو خواهر و برادر ، چه کرده اید با این دلهای بی قرار ، که اینگونه پروانه وار ، طواف می کنند؟!

در حرم تو ، به یاد" کاظمین " هم می افتم .

چه غریبانه ، روز و شب می گذرانند آن عتبات عالیه در سرزمین عراق !

من عراق نرفته ام و کاظمین را زیارت نکرده ام . ولی در حرم تو ، احساس می کنم که در خراسان یا کاظمینم .

بوی آن دو حجت الهی را از مزار تو استشمام می کنم" بوی گل را از که جوییم ؟ از گلاب " .

بی بی جان ! اجازه هست وارد شوم ؟

اجازه هست بوسه بر ضریح منوّر بزنم ؟

اجازه هست خود را قاطی این زائران مشتاق کنم و مثل آنان ، ساده و بی ریا و بی ادعا خود را به ضریح برسانم دودستی به ان بچسبم ، از لابه لای شبکه های فولادی و نقره ای رنگ ضریح ، مخمل سبزی را که روی قبر تو انداخته اند، تماشا کنم ، اشک بریزم ، شانه هایم بلرزد ، دلم متلاطم شود و

 لبهایم با این ضریح مشبّک متبرّک شود ؟

می دانم که اجازه خواهی داد .

می دانم که خدا و رسول و فرشتگان ، اذن خواهند داد. اگر رخصت نبود ، توفیق همینجا آمدن را هم نداشتم .

من به " طلبیدن " عقیده دارم . حتی برادر غریب تو، حضرت رضا (ع) هم همین طور است . فقط به خواستن ما نیست . " طلبیدن " او هم شرط است .

گاهی با هزار مقدمه چینی و برنامه ریزی ، جور نمی شود . گاهی هم خیلی آسان ، وسیله و شرایط ، جور و مساعد می شود .

بی بی جان ! تو هم طلبیده ای . شما خانواده ، اهل کرامت و بزرگواری هستید .

کریمان با بدان هم بد نکردند

کسی را از در خود رد نکردند

اگر ناقابلیم و شرمساریم

بجز عشق شما چیزی نداریم

این جا آشیانه آل محمد (ص) و حرم اهل بیت است . دری از درهای بهشت است . شما صاحب خانه اید و ما میهمان . خودتان فرموده اید که به دیدار شما آییم و با حرمهای انس و الفت داشته باشیم . خودتان گفته اید که گامهایی که در مسیر زیارت شما خاندان برداشته می شود ، چه قدر ثواب دارد . خود شما مشوّق ما بوده اید . ما هم به دعوت شما آمده ایم .

حالا  من هم یکی از هزاران زائرم که به آستان شما آمده ام .

جسمم کنار ضریح توست .

ولی ... نمی دانم روح و روحیه ایم تا چه حد به تو نزدیک است ؟

سرراهم که آمدم ، تعظیمی هم به مقام علمی و عرفانی بزرگانی کردم که در کنار حرم تو و در سایه ضریحت آرمیده اند آیة الله حائری یزدی ، آیة الله صدر ، آیة الله خوانساری ، شهید مطهری ، علامه طباطبایی ، شهید محراب آیةالله مدنی و بزرگان دیگری که سر بر آستان تو نهاده اند و حتی نام و نشانی هم از آنان بر در و دیوار نیست ، ولی قدم به قدم این حرم و مسجد بالاسر ، آنان را در برگرفته است .

وقتی سر قبر علامه فاتحه می خواندم ، به یادم آمد که او ، از روی عشق و علاقه ای که به تو داشت ، وقتی روزه بود ، روزه اش را با بوسه بر ضریح مقدّس تو افطار می کرد . چه معرفتی ! خوشا به حالش .

آن طرف تر ، وقتی کنار قبر آیة الله بروجردی فاتحه می خواندم ، یاد حرف یکی از استادانم افتادم که می فرمود: آیة الله بروجردی سفارش کرده بود که نامش را در لیست خدّام افتخاری آستانه تو بنویسند .

هرگاه از کنار قبر شهید آیةالله قدوسی می گذرم ، یاد خاطراتی می افتم که از او در ایام طلبگی و درس خواندن دارم . بی اختیار پاهایم از رفتن باز می ماند ، می ایستم و "الحمد" ی براى او می خوانم . او برگردن من حق بسیار دارد ، هم حق استادی ، هم حق تربیتی و اخلاقی .

مرقد ایةالله بهاءالدینی ، الهام بخش صدق و صفا و معنویت و عرفان است .

قبر آیةالله اراکی و آیةالله گلپایگانی یاد سلسله ای نورانی از فقیهان وارسته و عالمان پارسا را در نظر زنده می کند .

خوب ، بی بی جان !‌زیاد حرف زدم . دست خودم نبود. محبت تو بود که مرا به حرف کشاند و سفره دلم را باز کردم .

بلبل از فیض گل آموخت سخن ، ورنه نبود

این همه قول و غزل ، تعبیه در منقارش

زیارت حرمت ، هم روح را باز می کند ،‌هم نطق و بیان را و هم زبان را به نجوا و نیاز خواهی و رازگویی می گشاید .

تسبیحاتحضرت زهرا (س)ر اگفته ام .

***نجات گروه سرگردان***

سال هاى قبل از انقلاب تعدادى زائر در فصل زمستان، براى زیارت کریمه اهل بیت عازم قم شدند، این گروه درچند فرسخى قم به دلیل فرا رسیدن شب و برف و بوران شدید راه گم کردند و در بیابان سرگردان شدند.


زائران وقتى جان خود را در خطر دیدند دست توسل به دامن حضرت معصومه (س) گرفتند تا با نشان دادن راه به آن ها نجات شان دهد.

طبق سند موثق، یکى از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) مرحوم «سید محمد رضوى» مى گوید:

آن شب (بدون اطلاع از وجود زائران سرگردان در بیابان) در حرم بودم، هنوز اندکى از خوابم نگذشته بود که در عالم رؤیا دیدم بى بى دو عالم حضرت معصومه (س)، نزد من آمد و فرمود:

«برخیز، چراغ گلدسته را روشن کن!» شتابزده از خواب بیدار شدم و نگاه به ساعت کردم، دیدم تازه اندکى از نیمه شب گذشته و برف سنگینى همه جا را فرا گرفته است و هنوز چهارساعت به اذان صبح باقى مانده (طبق معمول اندکى قبل از اذان صبح چراغ هاى گلدسته ها را روشن مى کردیم.)

لذا مجدداً خوابیدم، و دوباره همان خواب تکرار شد، ولى این بار حضرت با تندى به من فرمودند: «برخیز، مگر نگفتم چراغ هاى گلدسته ها را روشن کن!»

لذابراى دومین بار شتابزده از خواب برخاستم، و باوجود برف و سرماى شدید که همه جا راگرفته بود، با خود گفتم، چرا امشب چراغ ها را زودتر از معمول باید روشن کنم؟

به سمت گلدسته ها رفتم و چراغ ها را روشن کردم .

آن شب به سرآمد و صبح روز بعد که از حرم عبور مى کردم، شنیدم چند نفر از زائران به هم دیگر مى گویند:

«حضرت معصومه (س) به دادمان رسید، چقدر باید از محضر مقدسه اش تشکر و سپاسگزارى نماییم! اگر چراغ هاى گلدسته ها روشن نمى شد ما در آن تاریکى شب و آن بیابان پر از برف جان سالم به در نمى بردیم.»

لذا آن موقع بود که راز خواب خود را دریافتم که چرا حضرت معصومه (س) به من فرمود: «بر خیز و چراغ گلدسته ها را روشن کن!»


دسته بندی :
,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۱۱
علی عموحیدری