تودشک شهری دردل کویر

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

تودشک شهری دردل کویرباآب وهوایکوهستانی

نویسندگان

وفات کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س)

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۱۱ ب.ظ

"*اذن دخول*" 

بی بی جان ! ... سلام .

می خواستم به زیارت حرمت آیم .

می خواستم بوسه به ضریح مقدست بزنم .

نمی دانستم رخصت آن را داشتم یا نه ؟

وقتی می دیدم بعضیها سر را پایین انداخته ، همین طوری وارد صحن و حریم حرمت می شوند ، از این در وارد شده ، از در دیگر بیرون می روند ، بی آنکه لحظه ای درنگ کنند و سلامی و ثنایی ، ناراحت می شدم .

آخر  اینجا خانه توست .

هرچند درهای حرم گشوده است .

ولی آیا می توان بی اجازه وارد خانه تو شد و بی سلام و درود ، از در دیگر خارج گشت ؟

آستانی که روحهای بلندی بوسه بر آن می زده اند ، حرمی که" آشیانه آل محمد "است ،

حریمی که فرشتگان ، پاسبان آنند ،

مرقدی که نگین شهر ماست .

بی بی ! خواستم بی " اذن دخول وارد شوم ،

اما نمی دانستم راهم می دهند ؟

وضو که گرفته بودم . به نیّت " زیارت " هم آمده بودم . معتقد بودم که شما اهل بیت آفتاب ، پس از مرگ هم زنده اید و توجّه به زائرانتان دارید .

وقتی روح هر کس پس از مفارقت از بدن ، متوجّه مردم و بستگان و خانه و آشنایان است ، شما که جای خود دارید .

شما وصل به دریایید ، اصلاً خودتان یک دریا کرامت و بصیرت و شهودید .

مگر می شود نسبت به زائران و عابران و عارفان و جاهلان ، یکسان نظر کنید ؟

مگر می شود ندانید چه کسانی به زیارتتان آمدند و چه نیّت داشتند و چه فهمیدند و چه گرفتند و چگونه رفتند؟

وقتی گاهی می دیدم بعضی از ساکنان این شهر نور ، همین که از خانه بیرون آمده ، به کوچه یا خیابان یا جایی می رسیدند که از دور ،‌حرم مطهرت چشم را می نواخت و دل را روشن می کرد  می ایستادند . و دست ادب به سینه می گذاشتند ، سلام می دادند ، تعظیمی کرده ، به راه خود ادامه می دادند ، لذّت می بردم و بر این همه معرفت و ادب،آفرین می گفتم .

می شد از دور هم سلام بدهم .

" بعد منزل نبود در سفر روحانی " ...

ولی ادب ، اقتضا می کرد که براى آستان بوسی به حرم مشرف شوم .

چه صادقانه و ساده ، این زائران خسته و از راه دور آمده ، از هوای معنوی حریمت استنشاق می کنند، روحشان شاداب می شود . گاهی هم چند قطره اشک ، بدرقه سلامشان است . بخصوص وقتی می خواهند از این شهر بروند و سفر زیارتی شان به پایان رسیده باشد و براى " زیارت وداع " آمده باشند .

بی بی جان !... از این حرفها بگذرم .

آمده ام تا از نزدیک ، عرض ادب کنم .

از صحن گذشته ام . کفشهایم را به کفشداری سپرده ام. از لابه لای جمعیت عبور کرده ام ، اینک در رواقی هستم که براحتی ضریحت را می بینم ، به ، چه جلوه و صفایی دارد . اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد .

باور دارم خیلی از دلهای تیره ، جانهای غبار گرفته ، چشمان غریبه با اشک ، روحیه های گریزان و فراری ، وقتی توفیق پیدا می کمند که به این "حرم" آیند ، روشن و زلال می شوند. غبارها از آینه جانشان برطرف می شود ، چشمهایشان با اشک ، آشتی می کند. چه قدر شفاف می شود هوای یک چشم ، پس از یک بارش اشک ، و چه قدر سبک و شاداب می شود روح یک زائر ، پس از یک زیارت و آستان بوسی و توسّل . این خاصیت حرم است که پاک کننده دل و صیقل دهنده روح است .

باز هم که دور شدم ! بی بی جان !‌وقتی به حرم تو می آیم " مشهد " هم د رجلوی چشمم آشکار می شود . شما دو خواهر و برادر ، چه کرده اید با این دلهای بی قرار ، که اینگونه پروانه وار ، طواف می کنند؟!

در حرم تو ، به یاد" کاظمین " هم می افتم .

چه غریبانه ، روز و شب می گذرانند آن عتبات عالیه در سرزمین عراق !

من عراق نرفته ام و کاظمین را زیارت نکرده ام . ولی در حرم تو ، احساس می کنم که در خراسان یا کاظمینم .

بوی آن دو حجت الهی را از مزار تو استشمام می کنم" بوی گل را از که جوییم ؟ از گلاب " .

بی بی جان ! اجازه هست وارد شوم ؟

اجازه هست بوسه بر ضریح منوّر بزنم ؟

اجازه هست خود را قاطی این زائران مشتاق کنم و مثل آنان ، ساده و بی ریا و بی ادعا خود را به ضریح برسانم دودستی به ان بچسبم ، از لابه لای شبکه های فولادی و نقره ای رنگ ضریح ، مخمل سبزی را که روی قبر تو انداخته اند، تماشا کنم ، اشک بریزم ، شانه هایم بلرزد ، دلم متلاطم شود و

 لبهایم با این ضریح مشبّک متبرّک شود ؟

می دانم که اجازه خواهی داد .

می دانم که خدا و رسول و فرشتگان ، اذن خواهند داد. اگر رخصت نبود ، توفیق همینجا آمدن را هم نداشتم .

من به " طلبیدن " عقیده دارم . حتی برادر غریب تو، حضرت رضا (ع) هم همین طور است . فقط به خواستن ما نیست . " طلبیدن " او هم شرط است .

گاهی با هزار مقدمه چینی و برنامه ریزی ، جور نمی شود . گاهی هم خیلی آسان ، وسیله و شرایط ، جور و مساعد می شود .

بی بی جان ! تو هم طلبیده ای . شما خانواده ، اهل کرامت و بزرگواری هستید .

کریمان با بدان هم بد نکردند

کسی را از در خود رد نکردند

اگر ناقابلیم و شرمساریم

بجز عشق شما چیزی نداریم

این جا آشیانه آل محمد (ص) و حرم اهل بیت است . دری از درهای بهشت است . شما صاحب خانه اید و ما میهمان . خودتان فرموده اید که به دیدار شما آییم و با حرمهای انس و الفت داشته باشیم . خودتان گفته اید که گامهایی که در مسیر زیارت شما خاندان برداشته می شود ، چه قدر ثواب دارد . خود شما مشوّق ما بوده اید . ما هم به دعوت شما آمده ایم .

حالا  من هم یکی از هزاران زائرم که به آستان شما آمده ام .

جسمم کنار ضریح توست .

ولی ... نمی دانم روح و روحیه ایم تا چه حد به تو نزدیک است ؟

سرراهم که آمدم ، تعظیمی هم به مقام علمی و عرفانی بزرگانی کردم که در کنار حرم تو و در سایه ضریحت آرمیده اند آیة الله حائری یزدی ، آیة الله صدر ، آیة الله خوانساری ، شهید مطهری ، علامه طباطبایی ، شهید محراب آیةالله مدنی و بزرگان دیگری که سر بر آستان تو نهاده اند و حتی نام و نشانی هم از آنان بر در و دیوار نیست ، ولی قدم به قدم این حرم و مسجد بالاسر ، آنان را در برگرفته است .

وقتی سر قبر علامه فاتحه می خواندم ، به یادم آمد که او ، از روی عشق و علاقه ای که به تو داشت ، وقتی روزه بود ، روزه اش را با بوسه بر ضریح مقدّس تو افطار می کرد . چه معرفتی ! خوشا به حالش .

آن طرف تر ، وقتی کنار قبر آیة الله بروجردی فاتحه می خواندم ، یاد حرف یکی از استادانم افتادم که می فرمود: آیة الله بروجردی سفارش کرده بود که نامش را در لیست خدّام افتخاری آستانه تو بنویسند .

هرگاه از کنار قبر شهید آیةالله قدوسی می گذرم ، یاد خاطراتی می افتم که از او در ایام طلبگی و درس خواندن دارم . بی اختیار پاهایم از رفتن باز می ماند ، می ایستم و "الحمد" ی براى او می خوانم . او برگردن من حق بسیار دارد ، هم حق استادی ، هم حق تربیتی و اخلاقی .

مرقد ایةالله بهاءالدینی ، الهام بخش صدق و صفا و معنویت و عرفان است .

قبر آیةالله اراکی و آیةالله گلپایگانی یاد سلسله ای نورانی از فقیهان وارسته و عالمان پارسا را در نظر زنده می کند .

خوب ، بی بی جان !‌زیاد حرف زدم . دست خودم نبود. محبت تو بود که مرا به حرف کشاند و سفره دلم را باز کردم .

بلبل از فیض گل آموخت سخن ، ورنه نبود

این همه قول و غزل ، تعبیه در منقارش

زیارت حرمت ، هم روح را باز می کند ،‌هم نطق و بیان را و هم زبان را به نجوا و نیاز خواهی و رازگویی می گشاید .

تسبیحاتحضرت زهرا (س)ر اگفته ام .

***نجات گروه سرگردان***

سال هاى قبل از انقلاب تعدادى زائر در فصل زمستان، براى زیارت کریمه اهل بیت عازم قم شدند، این گروه درچند فرسخى قم به دلیل فرا رسیدن شب و برف و بوران شدید راه گم کردند و در بیابان سرگردان شدند.


زائران وقتى جان خود را در خطر دیدند دست توسل به دامن حضرت معصومه (س) گرفتند تا با نشان دادن راه به آن ها نجات شان دهد.

طبق سند موثق، یکى از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) مرحوم «سید محمد رضوى» مى گوید:

آن شب (بدون اطلاع از وجود زائران سرگردان در بیابان) در حرم بودم، هنوز اندکى از خوابم نگذشته بود که در عالم رؤیا دیدم بى بى دو عالم حضرت معصومه (س)، نزد من آمد و فرمود:

«برخیز، چراغ گلدسته را روشن کن!» شتابزده از خواب بیدار شدم و نگاه به ساعت کردم، دیدم تازه اندکى از نیمه شب گذشته و برف سنگینى همه جا را فرا گرفته است و هنوز چهارساعت به اذان صبح باقى مانده (طبق معمول اندکى قبل از اذان صبح چراغ هاى گلدسته ها را روشن مى کردیم.)

لذا مجدداً خوابیدم، و دوباره همان خواب تکرار شد، ولى این بار حضرت با تندى به من فرمودند: «برخیز، مگر نگفتم چراغ هاى گلدسته ها را روشن کن!»

لذابراى دومین بار شتابزده از خواب برخاستم، و باوجود برف و سرماى شدید که همه جا راگرفته بود، با خود گفتم، چرا امشب چراغ ها را زودتر از معمول باید روشن کنم؟

به سمت گلدسته ها رفتم و چراغ ها را روشن کردم .

آن شب به سرآمد و صبح روز بعد که از حرم عبور مى کردم، شنیدم چند نفر از زائران به هم دیگر مى گویند:

«حضرت معصومه (س) به دادمان رسید، چقدر باید از محضر مقدسه اش تشکر و سپاسگزارى نماییم! اگر چراغ هاى گلدسته ها روشن نمى شد ما در آن تاریکى شب و آن بیابان پر از برف جان سالم به در نمى بردیم.»

لذا آن موقع بود که راز خواب خود را دریافتم که چرا حضرت معصومه (س) به من فرمود: «بر خیز و چراغ گلدسته ها را روشن کن!»


دسته بندی :
,

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی