رحلت حضرت رسول اکرم(ص)
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
*آخرین وداع با یاران*
... در یکی از روزهای بیماری در حالی که سرش را با پارچهای بسته بود وعلی علیهالسلاموفضل بن عباسزیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شد و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت: مردم وقت آن رسیده است که من از میان شما غائب گردم، اگر به کسی وعده دادهام، آمادهام انجام دهم و هر کس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض کرد: چندی قبل به من وعده دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک کنید،پیامبرفورا بهفضلدستور داد که مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن نمود و در طی سخنان خود فرمود: هر کسی حقی بر گردن من دارد برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این جهان، آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است.
در این موقعسوادة بن قیسبرخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد"طائف"در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد، من اکنون آماده گرفتن قصاصم.
درخواستپیامبریک تعارف اخلاقی نبود؛ بلکه جداً مایل بود حتی یک چنین حقوقی را که هرگز مورد توجه مردم قرار نمیگیرد جبران نماید. گذشته از این، چون اصابت تازیانه بر شکم سواده عمدی نبود، از این نظر او حق قصاص نداشته است، بلکه با پرداخت دیهای جبران میگردید. مع الوصفپیامبر، خواست، نظر وی را تامین کند.
پیامبردستور داد، بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تاسوادهقصاص کند. یارانرسول خدابا دلی پر غم و دیدگانی اشکبار و گردنهای کشیده و نالههایی جانگداز، منتظرند که جریان به کجا خاتمه میپذیرد؛ آیاسوادهواقعا از در قصاص وارد میشود؟ ناگهان دیدندسوادهبی اختیار، شکم و سینهپیامبررا میبوسد؛ در این لحظهپیامبراو را دعا کرده، گفت:خدایا!ازسوادهبگذر، همانطور که او ازپیامبر اسلامدر گذشت.